○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همه ی ما منتظر آینده هستیم و در آینده حسرت این روز ها را میخوریم سعی کنید این روز هارا انقدر خاطره انگیز کنید که بعد ها غیر از خودتان نوه هایتان هم با شنیدنشان سرگرم بشوند ما فقط یک بار زندگی میکنیم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
راحله توی خونه نشسته بود و برای تماس دوست پسرش باربد بیقراری میکرد راحله تازه ۱۴ ساله شده بود و ۳ ماه پیش در راه مدرسه با باربد آشنا شده بود باربد از اون تیپ پسرهایی بود که به راحتی میتونست دل دخترها رو اسیر خودش کنه ، پسری خوش تیپ و چرب زبون که توی این مدت کم تونسته بود همه چیز راحله بشه و روی تخت پادشاهیه قلبش حکمفرمایی کنه راحله چیز زیادی در مورد باربد نمیدونست ، راحله شیفته ظاهر زیبا و حرفهای دل نشین باربد شده بود ، برای راحله خیلی زود بود که وارد این بازیهای عشقی بشه ، اما او فقط و فقط به باربد فکر میکرد راحله از اون دخترهای رمانتیک و عاشق پیشه بود ، از اون دخترهایی که تشنه عشق و محبت هستند ، حالا هر عشق و محبتی که میخواست باشه و از طرف هر کسی اعمال بشه باربد قولهای زیادی به راحله داده بود ، از جمله قول ازدواج . راحله به روزی فکر میکرد که با لباس عروسی در کنار باربد ایستاده بود و دست در دست او به روی تمام دخترانی که با نگاهی پر از حسد به او خیره شده بودند ، می خندید صدای زنگ تلفن رشته افکار راحله رو پاره کرد راحله سریع از جا بلند شد و به سمت تلفن خیز گرفت و قبل از اینکه بذاره کس دیگه ای گوشی رو برداره ، گوشی رو برداشت و سلام کرد و بعد این سلام گرم باربد بود که به پیشواز سلامش اومد راحله نگاهی به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد کسی کنارش نیست به آرومی گفت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم